لوئی ماسینیون از آنِ من است.زنش،بچّه اش،همسایه اش،عموجانش،خاله اش، آجان کشیک شبانهء محلّه اش،رانندهء اتومبیلش،همکار محترمش،و آن آقا یا خانمی که ماسینیون،لباس هایش را برای خشک شوئی و اتو به مغازهء او میداد،نمیدانم چکارهء اویند؛البتّه بی ارتباط نیستند!فرانسه اش،پاریسش،کاشی دوی «کوچهء موسیو»اش،همان رابطه را با او دارند،که تخت خوابش،گهوارهء کودکی اش،قنداقش...
کسی چه می داند که من،ماسینیون را چگونه دوست دارم؟!چه اندازه دوست دارم؟!این چنین روحی،عظمتی،نبوغی،زیبائی متعالی مطلقی!
و بالأخره...کتاب!
کتاب از آنِ کتاب شناس و کتاب فهم است.کتاب های دنیا مال کتاب فهم های دنیا است،نه کتاب دار های دنیا.مالک کتاب کیست؟مالکیّت کتاب یعنی چه؟
بعضی کاسبکارها خیال می کنند کتاب هم مثل دیگ زودپز یا قندشکن و شلوار و اثاثیّهء خانه و خواربار است!مال کسی است که قیمت پشت جلدش را با بیست درصد تخفیف پرداخته باشد!ولو هم آن را به خانه بیاورد و بگذارد توی «قفسه» که یعنی بله!ما هم بله!دکوری برای منزل و زمینهء آبرومندی برای عکس و تفصیلات و به خصوص مصاحبه!خیال می کند کتاب هم مثل عروسک و گلدان و میمون پلاستیکی و سگ و گربهء ظریف چینی و دیگر اشیاء زینتی اتاق است،که خودش پولش را داده و فاکتورش را هم گرفته است!خیال می کند«قیمت کتاب» همان مبلغی است که پشت جلد آن را،فلان کاسب پیشهء دیگری نوشته و داده به این کاسب پیشهء دیگر!وای که چه دردناک است وقتی می بینم یک کتاب خوب را،دیوان شمس را،دیوان حافظ را،حتّی نهج البلاغهء «علی(ع)»را،یک دکّاندار کتاب،یک کتاب فروش به یک «مشتری» می فروشد!
و آن مشتری هم خوشحال،که عجب کتاب خوش جلدی و خوش چاپی خریده؛و به خصوص که اندازه هایش هم جور است و درست می خورد به اندازهء قفسه ای...قفسه ای!که از پیش برای«در قفسه کردن» آن،توی خانه اش تعبیه کرده بوده است!
«قفسه»ء کتاب!بی شعورهای بی رحم سنگدل.مگر کتاب،خرگوش است؟
کتاب مال خریدارش نیست.کتاب،مالکیّت بردار نیست.کتاب،مال کسی که پولش را پرداخته و معامله ای کرده و آن را آورده و در قفسِ قفسهء خانه اش گذاشته،نیست.
کتاب مال خواننده اش است.هرکه آن را باز کند و بخواند و بفهمد و احساس کند و لذّت ببرد و در او اثر کند.مال هر که با کلمات آن بیش تر انس دارد؛با سطور آن بیشتر آشنا است؛با حرف های آن،خویشاوندی پنهانی روح دارد...
... پایان ...